من برگشتم......

بانوی من کجایی...

عشق.خیانت.تنهایی.اشک و ...

من برگشتم......

عشق بی پایان

پیرمردی صبح زود از خانه اش خارج شد. در راه با یک ماشین تصادف کرد

 و آسیب دید عابرانی که رد می شدند به سرعت او را به اولین درمانگاه

رساندند . .
پرستاران ابتدا زخمهای پیرمرد را پانسمان کردند. سپس به او گفتند:

"باید ازت عکسبرداری بشه تا مطمئن بشیم جائی از بدنت آسیب

دیدگی یا شکستگی نداشته باشه "

پیرمرد غمگین شد، گفت خیلی عجله دارد و نیازی به عکسبرداری

نیست .

پرستاران از او دلیل عجله اش را پرسیدند :

او گفت : همسرم در خانه سالمندان است. هر روز صبح من به آنجا

می روم و صبحانه را با او می خورم. امروز به حد کافی دیر شده نمی

خواهم تاخیر من بیشتر شود !

یکی از پرستاران به او گفت : خودمان به او خبر می دهیم تا منتظرت

نماند .

پیرمرد با اندوه ! گفت : خیلی متأسفم. او آلزایمر دارد . چیزی را متوجه

نخواهد شد ! او حتی مرا هم نمی شناسد !

پرستار با حیرت گفت: وقتی که نمی داند شما چه کسی هستید، چرا

هر روز صبح برای صرف صبحانه پیش او می روید؟

پیرمرد با صدایی گرفته ، به آرامی گفت: اما من که می دانم او چه

کسی است !

 

 

پسری یه دختری رو خیلی دوست داشت که توی یه سی دی فروشی

کار میکرد. اما به دخترک در مورد عشقش هیچی نگفت. هر روز به اون

فروشگاه میرفت و یک سی دی می خرید فقط بخاطر صحبت کردن با

اون… بعد از یک ماه پسرک مرد… وقتی دخترک به خونه اون رفت و ازش

خبر گرفت مادر پسرک گفت که او مرده و اون رو به اتاق پسر برد…

دخترک دید که تمامی سی دی ها باز نشده… دخترک گریه کرد و گریه

کرد تا مرد… میدونی چرا گریه میکرد؟

چون تمام نامه های عاشقانه اش رو توی جعبه سی دی میگذاشت و به

پسرک میداد!


 

 

 


نظرات شما عزیزان:

مهسا
ساعت17:27---3 آذر 1390
سلام آقا رضا نیستی؟؟

من آپم منتظرتممممم


مرضیهههه
ساعت16:03---3 آذر 1390
سلامممممم

نمیای هر دوتون بیاین میدوووووووونییییییییی کهههه؟؟!!!.....


دخمل دیوووووووووووووووووونه
ساعت12:58---2 آذر 1390
یییییشششششششششش
یهو میای یهو میری
بانوی ریضا چکار به ریضا داشتی که اونم با خودت بردیببشخ شوخی کردم باز با این جمله ها


سوگند
ساعت17:36---1 آذر 1390
سکانس ِ آخر وجودم

بد جور بوی زندگی می دهد

.

.

.

می خواهم بخوابم

صعود نزدیک است

حصاری نیست

دیواری نیست

...

می خواهم

بخوابم

.

.

.

اگرچه

...

ماه با چراغ های خاموش کاری ندارد



منم آپم.منتظرتم


دخمل دیوووووووووووووووووونه
ساعت19:57---27 آبان 1390
ای بااااابااااا
کجایییییی؟؟؟
اقا ریضای ما کجایییییی؟؟؟


دخمل دیوووووووووووووووووونه
ساعت13:44---22 آبان 1390
سلام اق رضا
این پستت خیلی خیلی خیلی قشنگ بود
اهنگ وبت چقد غمگینه
داش رضا قالبتم خیلی قشنگ شده
درکل وبت خیلی احساسی و قشنگتر شده
بیا وبم یه سر من دارم میرم واسه همیشه
گفتم بیام خداحافظی کنم
بای


مهسا
ساعت20:39---21 آبان 1390
سلام آقااا رضای گل....

شما خوبی؟؟
کجا بودی نبودی؟؟


آپت خیلی قشنگ بود


مرضیه
ساعت17:33---20 آبان 1390
بسمه ال... مگه تو جنی برادر من که یکهو غیب میشی؟؟؟؟؟؟؟؟؟

آفرین کار کن کار کن و مگو چیست کا ر که...........................

بقیشم یادم رفت و اینا

مرسی که این وب رو معرفی کردی میریم منم قالبم و عو ض میکنم

یعنی چی همتون عوض کردید من عقب موندم


محمد:-)
ساعت10:58---20 آبان 1390
به به... به به...
اینا به به های یه گوسفنده!!!!
آخه اوردمش جلو پات قربونی کنم!!!!
خوش اومدی رفیق!!!!!!
من منتظرت بودم.
خوب چه خبر دوست خوب؟؟؟
اوضاع و احوال چطوره؟؟؟

راستی خیلی پست توپس بود باهات حال کردم.
دفعه بعدی یه پست بزار باهات حول کنیم تا حال و حول ما تکمیل شه!!!!!!
:-)


مرضیه
ساعت1:46---20 آبان 1390
سلامممممم به به به به به به به به چه عجب!!!!!داخداش نمیگی ما دلتنگت میشیم هان????
ای داداش بد
وای اینا خیلی قشنگ بود
راستی منم می خوام قالبم و عوض کنم در همین نزدیکیا قالبت خیلی ناسه مبارک باشه.


نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





[ جمعه 19 آبان 1390برچسب:, ] [ 23:52 ] [ رضا ] [ ]